خودمان مقصریم...
کم کم و با افزایش معقول تعداد پزشکان، آن «رمز» و «متد» موفقیت، اصلاح و به روز شد؛ 

همکاران به «درآمد» یکدیگر نگاه می کردند و خیلی به تعداد مراجعه کننده کاری نداشتند. اما خب، در رشته های «نسخه نویس» طبیعتا همچنان «تعداد بیمار» ملاک موفقیت بود. 

آنچه که مختص چند دهه اخیر است، عدم اعتقاد مدیریت کلان کشور به برتری و جایگاه والای «علم» بود. بخصوص علم پزشکی، که شاغلین آن یک قشر پر درآمد و مرفه را تشکیل می دادند! در چنین سیاستی، خیلی طبیعی است که دیگر بودجه مملکت به سمت «سلامت» و «دروازه بانان سلامت» سرازیر نشود. پزشکان ما که تا آن روزها، حد و حدودی برای درآمد خود نمی دیدند و چیزی به نام «عدالت اقتصادی» برایشان معنا نداشت، اولین اشتباه استراتژیک خود را مرتکب شدند: 
آنها باید می نشستند و جایگاه خود را در اقتصاد کشور تعیین و تبیین می کردند تا بتوانند «آینده» را کنترل کنند! 

اما، اغلب مدیران صنفی و سیاستگذاران حیطه سلامت، از کسانی بودند که از راههای پزشکی و غیر پزشکی، آنقدر درآمد داشتند که گمان نمی کردند چند سال بعد، اینچنین به روز سیاه بیفتند. همکاران رده های پایینتر ما نیز، هنوز و همچنان می توانستند با افزایش «کمیت» ، درآمدی درخور داشته باشند. درآمدی که به سرعت به متوسط درآمد سرانه نزدیک می شد، اما هنوز چشمگیر بود. 

*** 

تعداد فارغ التحصیلان که زیاد و بیماران که سرشکن شد، دیگر نمی شد با افزایش تعداد ویزیت، کاهش درآمدها را جبران کرد. لذا، با یک چراغ سبز کوچک از سوی دولت به نام «تمام وقت»، پزشکان دولتی به سمت «درمانگاه»ها رفتند و خود را از شر درگیری های بخش خصوصی رهانیدند. دولت که حالا می دید با افزایش تعداد پزشکان تحت کنترل خود، امکان استفاده از قانون اقتصادی «عرضه و تقاضا» را دارد، با در اختیار داشتن تعداد زیادی پزشک در قالب کادر علمی، استخدامی، قراردادی، و... در درمانگاههای دولتی و نیمه دولتی و ملکی و نظامی و... به فکر سیو مالی افتاد و ازاینجا، «فریز تعرفه» بطور جدی کلید خورد! در ابتدا، کم کم فاصله تعرفه های دولتی و خصوصی زیاد شد. درصد زیادی از مردم در تلاطمات اقتصادی این دهه ها، به سمت درمانگاههای دولتی کوچ کردند. 

طبیعتا این کوچ باید در جایی متوقف می شد. یعنی مراکز دولتی هم به هر حال گنجایشی دارند. اما دولت که از موفقیت سیاست خود در پوست نمی گنجید، عطش سیری ناپذیری داشت. کم کم، درمانگاههای دولتی لبریز از بیمار شد و دولت، ناعادلانه، اینترن ها و رزیدنت های خود را در این راه به کار گرفت!!! همکارانی را می شناسیم که در یک شیفت کاری، بیش از 100 بیمار می دیدند... یعنی حدود 30 بیمار در ساعت!!! خیلی هم ناراضی نبودند: 
آنها با ویزیت 120 بیمار، حتی با نرخ نازل دولتی، هنوز «نسبت به همکارانشان» درآمد خیلی خوبی داشتند!!! 

کسی به این نمی اندیشید که حرمت و کرامت یک «انسان» چقدر است. و یک بیمار ایرانی، برای سلام و علیک و بر زبان آوردن دردهایش چقدر زمان می خواهد. که یک پزشک دلسوز، برای پاسخ به سلام و استماع شکایات بیمار و نوشتن نسخه کاغذی(هنوز نسخه الکترونیک بر سر ما آوار نشده بود!) و ضد عفونی دست هایش و آماده شدن برای ویزیت بیمار بعدی چند دقیقه زمان نیاز دارد. اما به همین کشورهای اطراف هم که بروی و بگویی «استاد دانشگاه» کشور ایران، همه این کارها را در «2» دقیقه انجام می دهد، به ریشت می خندند!!! آنها هم خوب می دانند که اگر «دامپزشک» برای ویزیت و «چکاپ» دامشان بیاید، بیشتر از اینها زمان برای کارش نیاز دارد. بنابر این، محال است چنین تراژدی انسانی را باور کند! 

*** 

اینجا هیچکس دلش برای کس دیگر نمی سوخت. نه دولت دلش برای مردم و پزشکان، نه مردم دلشان به حال خودشان و پزشکان، نه پزشکان دلشان برای مردم و خودشان! خودشان، یعنی جامعه پزشکی.

یعنی تعداد زیادی پزشک که در مطب خود منتظر روزی 10 بیمارند تا ورشکست نشوند، در حالیکه عزیزان ما در درمانگاههای دولتی و نیمه دولتی و شبه دولتی، دارند هر 20 دقیقه این تعداد بیمار را ویزیت می کنند و تعادل «اقتصاد سلامت» را بر هم می زنند! هر چه باشد، این عزیزان هم از نسل همان پیشینیان هستند و زمانی که نه دولت و نه بیمار، نمی فهمند که «حق» یک شهروند از مراجعه به پزشک چه میزان از «وقت» و عمر آن پزشک است، این همکاران نیز با کمترین کیفیت و بیشترین کمیت، همچنان به این دلخوشند که: 
من بیش از باقی همکاران درآمد دارم!!! 

*** 

ساده انگاریست اگر بیندیشیم با این مرثیه ها، ملت و دولت و پزشکان یاد می گیرند باید دلشان به حال خودشان بسوزد. می توان حدس زد تا آخرین قطره جان و مال و آبروی خود، همین راه را ادامه می دهیم! اما باید بفهمیم، تا زمانی که جایگاه خود را در این جامعه ندانیم، تا زمانی که برآورد نکنیم در این مملکت از نظر مالی چقدر «حقمان» است، تا زمانی که ندانیم شهروند ما «انسان» است و حق دارد بابت پولی که پرداخت می کند، با خیال راحت و مانند یک انسان با پزشکش حرف بزند، تا زمانی که نفهمیم با تکیه بر تفکر «افزایش کمیت و کاهش کیفیت» بطور پیشرونده به همه و از جمله «همکارانمان» ظلم می کنیم، و... کلا تا نفهمیم این شاخه ای که می بریم، خودمان نیز بر روی آن نشسته ایم، در بر همین پاشنه... 
مرا باش! خودم که گفتم امیدی به اصلاح ما نیست... 

پایان پیام/

نظر خود را بنویسید

  • نظرات ارسال شده پس از تایید در وب سایت منتشر خواهند شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشند تایید نمی شوند.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی باشند منتشر نخواهند شد.